صفحه نخست | سخن سبز | در باره مسجد | فعالیت ها | برنامه ها | حماسه حضور | نخبگان | حامیان | پرسش و پاسخ | نوا و نما | پیوندها | ارتباط با ما

 

 

شرح حال شهید محمد علی قمی

 


سال تولد: اول آذر ماه یکهزار و سیصد و سی و چهار

محل تولد: قم

تاريخ شهادت: دوم اردیبهشت 1359

محل شهادت: سنندج - بدست عوامل دمکرات و کومله

محل مزار: قم - گلزار شهدا - شیخان

 

شهید محمد علی قمی در سال 1334 در خانواده ای مذهبی در شهر خون و قیام قم پا به عرصه جهان گشود. پس از پشت سر نهادن دوران کودکی راهی مدرسه شد و تا کلاس سوم متوسطه پیش رفت. بعد از آن حدود شش سال نزد پدرش در مغازه بارفروشی بکار پرداخت و چندی بعد ازدواج نمود و از آنجائیکه در خانواده ای مذهبی و متدین می زیست قامت جوانی اش را با اخلاق حسنه آمیخت و از خود، جوانی محبوب و سر به زیر ساخت که زبانزد دوستان و آشنایان بود. وی آنقدر در کار صداقت و ایمان داشت که پدر مسئولیت امور مالی محل کسب شان را به وی سپرد. هنگامیکه به نماز می ایستاد آنقدر خاضعانه با خداوند به گفتگو می نشست که گویی خدا را می بیند. از کودکی با قرآن مانوس بود و هنگامی که با صوت شیرینش لب به تلاوت قرآن می گشود فضای اطراف خود را با ندای وحی که با صوت دلپذیرش می آمیخت عطر آگین می ساخت.

 

 

براستی که او مظهر اخلاص و ایمان و عمل بود و همیشه برادران و خواهرانش را به خواندن قرآن با درک معنی تشویق و ترغیب می نمود. همیشه نمازش را در اول وقت می خواند حال چه در میهمانی بود و چه در مسافرت. در برگزاری نماز جماعت اغلب به وی اقتداء می کردند و او امام جماعت می شد. حتی پدرش که از درجات عالیه انسانی او واقف بود نیز به وی اقتداء می کرد.

او خانواده را بسیار دوست می داشت و به تنها فرزندش نیز محبت زیاد می نمود و به وی علاقمند بود اما هیچگاه حاضر نمی شد که این محبت و عاطفه پدری بر ایمانش غالب گردد و او را از انجام کاری که نیازمند به زمان بود باز دارد. هنگامیکه به بیرون از خانه می رفت وقتی همسرش را می دید که با در بغل گرفتن فرزندش به مشایعت او می رود سخت ناراحت می شد. و وی را از این کار نهی می کرد و می گفت این قدر بچه را به من عادت ندهید شاید من چند وقتی نباشم آنوقت اوست که ناراحت خواهد شد.

علاقه چندانی به مال دنیا نداشت و به مقدار رفع احتیاج روزمره در حد ضرورت بسنده می کرد، زیرا که او خود را برای ساختن و متعالی شدن آماده کرده بود و می بایستی توان چشم پوشیدن از مظاهر مادی را داشته باشد چرا که اگر این چنین نبود او هیچگاه به چنان درجات عالی که بدانها دست یافت هرگز نمی رسید.

زندگی سیاسی و مبارزاتی اش از مدتها قبل با انقلاب همسو و هماهنگ بود. 15 خرداد 1342 نقطه عطفی در زندگی او بود و با آن روز تاریخی آشنایی داشت و به همین خاطر زمانی که به سن تکلیف رسید رهبر عزیز انقلاب را مقلد خویش قرار داد و از همان موقع خط رهبری را الگوی زندگی خویش ساخت زمانی که در روزنامه وقت رژیم ستمشاهی اهانتی به ساحت مقدس امام شد او به یکباره دگرگون شد و بسان آتش پر خشم زیر خاکستر شعله ور شد و کم کم با اوج گیری مبارزات مردمی در قم به صفوف امت شهید پرور پیوست و در مجالس سخنرانی که بر علیه رژیم برپا می شد شرکت می جست و به تکثیر اعلامیه های حضرت امام می پرداخت.

هنگامیکه رژیم تا به دندان مسلح فرعونی جهت سرکوبی مبارزات آزادیبخش و مردمی قم نیروهای ویژه اش (گاردیها) را به محله چهارمردان قم و سایر مناطق این شهر گسیل داشته بود او مردانه و بی باکانه به نصیحت و ارشاد سربازان و ارتشیان می پرداخت.

یکی از دوستانش در این مورد می گوید:

 "یادم هست روزی خود را به نزدیکی تعدادی از خود فروختگان رژیم رساند و به آنها خطاب کرد:  آیا شما مسلمان نیستید؟ آیا شما متعلق به این کشور نیستید؟ آیا شما برادر دینی ما نیستید؟ اگر هستید پس چرا با ما که جز کلام حق نمی گوییم با سلاح آتشین و مرگبارتان حمله ور می شوید ما می خواهیم که اسلام در این کشور حکمفرما شود و قوانین مملکت سرچشمه گرفته از قوانین اسلام و قرآن باشد و شما را از بند رژیم برهانیم".

بعد از این نصیحت ها و گفتگو ها بود که نارنجک سه راهی را از دست آن خود فروخته می گیرد و به سوی گاردی ها پرتاب می نماید در آن حال یکی از گاردی ها خطاب به دوستش فریاد می زند فلانی مواظب باش. اما کار از کار گذشته بود و ناگهان در پی اقدام دلیر مردانه اش انفجاری به وقوع پیوست و تعدادی از آنها را کشته و زخمی ساخت.

 

 

با پیروزی انقلاب و محو نظام ستمشاهی، او که تا حدودی در دوران رژیم گذشته با مبارزه آشنایی داشت و تلاش هایی را در این زمینه متحمل شده بود بلافاصله برای حراست از ره آاوردهای خونبار نظام جمهوری اسلامی به برادران کمیته ای اش پیوست و به حراست از ره آوردهای خونبار انقلاب پرداخت و از صداقت و پاکی که در او سراغ داشتند به عنوان اسلحه دار انتخاب و مشغول فعالیت شد.

بعد از چندی با شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد الهی پیوست و مشغول فعالیت شد و براستی که داشت جانش را وقف انقلاب می کرد تا که شاید شایسته خدمتی در راه خدا باشد او به دوستان خود می گفت برای رسیدن به شهادت تنها دعا کافی نیست بلکه جهت رسیدن به آن باید حرکت کرد و او خود یکی از آغازگران این راه بود که مدتها پای در این مسیر نهاده بود و حرکت می کرد.

زمانی که ایادی استکبار جهانی چنگال خون آشام خود را بسوی کردستان مظلوم نشانه رفتند و با حمله به مناطق نظامی و پادگان ها سعی در به غارت بردن اسلحه و مهمات جهت پیاده ساختن نیات شومشان غائله ای در کردستان بپا کردند به همراه سپاه جان بر کف قم خواهان عزیمت بسوی سنندج شد اما از آنجائی که مسئولیت اسلحه خانه را به عهده داشت با عدم موافقت مسئولین در این راه مواجه گشت و بلافاصله با چشمانی اشک آلود مبادرت به درآوردن لباس های سپاهی خود کرد و رو به آنان کرد و گفت اگر اجازه ندهید من از طریق بسیج اعزام خواهم شد که بلافاصله وقتی مسئولین امر مواجه با عکس العمل جوانمردانه و ایثارگرانه وی شدند، با عزیمتش موافقت کردند و او نیز به همراه سایر دوستانش به سنندج رفت.

سر انجام بعد از پاکسازی شهر و زمانی که در نیمه های شب خودروهای حامل مهمات جهت رزمندگان اسلام از راه می رسند و نیازمند به نگهبانی داشت، او یکی از داوطلبان این امر خطیر بود که چشمان نافذش را سد راه هجوم ایادی شرق و غرب و اشرار مسلح کند. تا اینکه بعد از ساعتی نگهبانی، ناگهان خودرویی حامل مهمات توسط ضد انقلاب با آر پی جی مورد اصابت قرار می گیرد که بلافاصله انفجاری عظیم روی می دهد که "محمد علی" نیز در میان دریایی از آتش و دود که توسط ضد انقلابیون برافروخته شده بود به شهادت می رسد و جسم نازنینش به همراه مهمات ها می سوزد و جز مشتی استخوان از وی باقی نمی ماند.

روحش شاد و راهش هماره پر رهرو باد.

 

مراسم تشیع پیکر محمد علی قمی

      

 

خاطراتی از شهید محمد علی قمی

شهید محمد علی قمی در خانواده ای مذهبی و در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود و به جهت پرورش در خانواده با اصالت و دینی از همان دوران کودکی با ارزش های والای اسلامی آشنا شد.

او بسیار با محبت و مهربان بود و قلب رئوف و پاکی داشت. وضع مالی خانواده در سطح پایینی قرار داشت و شغل  پدرش میوه فروشی بود و بدین جهت بطور مداوم از شهری به شهر دیگر مسافرت می کرد و برای امرار معاش تلاش می نمود.

مادرش هم با داشتن چند فرزند دیگر به تنهایی با مشکلات خانه دست و پنجه نرم می کرد.

 

خاطره ای ازکودکی شهید محمد علی قمی:

محمد علی کودکی هشت ساله بود ودر کلاس دوم ابتدایی درس می خواند، یک روز که از مدرسه بازگشت ، نزد مادر آمد و گفت: من باید برای فردا یک دفتر مشق بخرم و به مدرسه ببرم.

مادر گفت: پسرم الان پولی در خانه نداریم که به تو بدهم تا دفتر بخری. باید صبر کنی تا پدرت از مسافرت برگردد.

محمد علی که به سفرهای پی در پی و طولانی پدر واقف بود همه امیدها در دلش به یأس تبدیل شد و اشک از چشمانش جاری شد.

او به مادر گفت اگر من فردا دفتر به مدرسه نبرم، مرا به مدرسه راه نمی دهند و معلم مرا دعوا خواهد کرد.

مادر که هیچ راه چاره ای پیدا نکرد به محمدعلی گفت: پسرم برو وضو بگیر و دو رکعت نماز حاجت بخوان و از خدا بخواه که سفر پدرت کوتاه شود و زود برگردد. من اطمینان دارم خدا به قلب کوچک و مهربان تو توجه خواهد کرد و کمکت می کند و یا راه حلی پیش پایمان می گذارد.

محمدعلی که راه دیگری پیش رو نداشت به حرف مادر گوش داد و با همان دل شکسته وضو گرفت و بر سر سجاده نماز ایستاد و شروع به خواندن نماز حاجت کرد.

محمدعلی در حین نماز دست های کوچک اش را بالا گرفته بود و اشک ریزان از خدای خود طلب حاجت می کرد. او که هنوز نمازش تمام نشده بود ناگاه از حیاط خانه صدایی به گوشش رسید، آری، اون صدا صدایی نبود جز صدای پدر که از سفر بازگشته بود.

با خوشحالی تمام، نمازش را به اتمام رسانید و با شور و شعفی وصف ناشدنی به سوی پدر دوید. او آن قدر خوشحال بود که در پوست خود نمی گنجید و دائم خدا را شکر می کرد.

 

شهید محمدعلی در دوران کودکی و نوجوانی همیشه نمازش را اول وقت می خواند. او صوت بسیار زیبا و دلنشینی داشت و هر روز بعد از اقامه نماز صبح، آیاتی از قرآن کریم را تلاوت می کرد.

در دوران جوانی بیشتر روزها را روزه می گرفت.

جوان تمیز و پاکیزه ای بود. غذای او بسیار ساده بود  و اکثر اوقات نان و ماست یا ماست و خرما می خورد و می گفت: این غذای حضرت علی (ع) بوده است و من دوست دارم اینگونه زندگی کنم.

 

محمد علی در سن بیست و دو سالگی در دوم اردیبهشت سال یکهزار و سیصد و پنجاه و نه، در منطقه عملیاتی غرب کشور در استان کردستان و در شهر سنندج در هنگامی که مشغول پاسداری از ماشین حمل مهمات بود توسط دشمنان کور دل بر اثر اصابت گلوله آر پی چی هفت، به شهادت رسید.

در این حادثه جسم پاک و مطهرش بکلی سوخت و تنها قدری از استخوان های باقی مانده اش در مزارش در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد تا انشاالله در روز محشر همراه با سایر شهدای دفاع مقدس به ملاقات سرور و سالار شهیدان حضرت حسین ابن علی (ع) به پیوندد.

 

مراسم تشیع شهید محمد تقی قمی

فرزند خردسال شهید محمد تقی قمی (مصطفی قمی) در آغوش پدر شهید

فرزند خردسال شهید محمد علی قمی (مجتبی قمی) در آغوش برادر شهید

 

 

مراسم تشیع شهید محمد تقی قمی

فرزند خردسال شهید محمد علی قمی (مجتبی قمی) در کنار برادر شهید

 

 

 

 

دیدار سردار مهدی مهدوی‌نژاد فرمانده سپاه علی بن ابی‌طالب(ع) به همراه حجت‌الاسلام احمد ولی‌زاده، جانشین نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه علی بن ابی‌طالب(ع) و جمعی دیگر از مسئولان این سپاه با مادر شهیدان محمد علی و محمد تقی قمی (سه ‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱) 

مادر شهیدان «قمی» در این دیدار اظهار کرد: فرزندان شهدا نیز آماده جانفشانی برای اسلام، انقلاب و ولایت هستند.

 

 

مزار پدر شهید محمد علی قمی

 

روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد.