صفحه نخست | سخن سبز | در باره مسجد | فعالیت ها | برنامه ها | حماسه حضور | نخبگان | حامیان | پرسش و پاسخ | نوا و نما | پیوندها | ارتباط با ما

 

 

بیو گرافی حجت الاسلام والمسلمین محمد علی رضوانی نژاد

 

 

زندگی نامه خود‌نوشت حجت الاسلام محمد علی(رضا) رضوانی ‌نژاد
 

تولد

در چهارمین روز برفی دی ماه در محله پمپ بنزین چمارسرا ، پس از ۱۴ سال نذر و نیاز پدر و مادرم، در خانوده ای متدین با وضعیت اقتصادی تقریبا متوسط ، چشم به جهان گشودم. تاریخ شناسنامه ام را سه ماه بعد ۴ فروردین درج کردند و سالانه از دو جشن تولد اصلی و شناسنامه ای برخوردارم.
 

تحصیلات
اول تا پنجم ابتدائی را در مدرسه حسن حجتی، زیر نظر معلمینی چون خانم صبوری، آقای آمدی، خانم نجفی خواندم، هنوز لذت کتکی که به خاطر اولین ۲۰ کلاس اول از مادرم نوش جان کردم در ذائقه ام هست چون با آن دل صاف و زلالش عقیده داشت باید نفر اول می شدم نه بیستم !!
راهنمایی را در مدرسه سالار سپری کردم و در سال سوم راهنمایی شاهد انقلاب بزرگ اسلامی مردم ایران بودم، استاد انگلیسی سوم راهنمایی نقش خوبی در تهییج و شور انقلابی دانش آموزان داشت؛ پس از انقلاب در مدرسه سردار جنگل و سپس دبیرستان شهید رجایی تحصیلات متوسطه را ادامه دادم. همزمان برخی دروس حوزوی را نیز شروع کردم و در سال ۶۳ دیپلم اقتصاد را اخذ کردم.
 

کار و مسجد
از وقتی خود را شناختم با کار و تلاش همراه بودم و در کنار پدر مشغول به کار شدم ، این کار دستمایه ای بود که هم خودم را مشغول کنم و هم درآمد اندکی کسب نمایم، البته باید در کنار شغل شریف میوه فروشی در محلات، فروش شیرینی، راحت حلقوم، و نفت فروشی را نیز در درب منازل اضافه کرد.
تاکیدات ویژه والدین خصوصاً مادرم از همان روزهای اول نوجوانی مرا با مسجد آشنا کرد؛ از سال ۵۳ و ۵۴ در کلاس های قرآن در مسجد امیرالمومنین _ پاسکیاب – حافظ آباد_ حضور داشتم و به همراه مادرم پای ثابت نماز جماعت حتی در صبح های ماه مبارک رمضان ( علی رغم فاصله ۱۵۰۰ متری منزل تا مسجد) بودیم.
 

مطالعات
دوران دبیرستان و فعالیت های مسجد همراه بود با فعالیت های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و انجمن اسلامی مدرسه و تظاهرات و راهپیمایی های به طرفداری از دولت انقلاب و جدا شدن خطوط ضد انقلاب.
از همان ابتدای تحصیل عاشق مطالعات خارج از درس بودم چنانکه قبل از انقلاب کلی از درآمد دستفروشی صرف خرید کیهان بچه ها و پیک می شد. بیشترین کتاب های اسلامی از جمله شرح سر الصلاه امام از آثار سید احمد فهری، کتب شهید مطهری و شهید دستغیب را در دوران دبیرستان مطالعه کردم.
یادش بخیر، با معلم ادبیات سال دوم دبیرستان که مرید علامه محمد تقی جعفری بود همیشه در موضوع حافظ از دیدگاه شهید مطهری بحث داشتیم و او فرصت خوبی در ادبیات و تمایل به شعر برایم ایجاد کرد، این علاقه را استاد فرهیخته آقای شکر گزار در سال های پایانی دبیرستان با دروس ادبیات و عروض استوار نمود.
 

حوزه علمیه
دروس طلبگی را از سال ۶۲ در مدرسه علمیه جامع، تحت مدیریت عالم فرهیخته حاج آقا مجتبی رودباری تلمذ کردم و تا سال ۶۷ دروس ادبیات عرب و مختصر المعانی، لمعه (فقه) و اصول مظفر را با استفاده از اساتیدی چون: آیت الله رودباری، مرحوم آیت الله لاکانی، حجت الاسلام والمسلمین ربانی مستقیم، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ظهیری، حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمد علی احمدی و همچنین برخی طلاب سطوح بالای مدرسه به پایان رساندم.
از سال ۶۴ نیز تدریس صرف میر و تصریف و هدایه، مهذب المغنی را برای طلاب از جمله برخی فرزندان علما به دستور مدیریت محترم مدرسه داشته ام و این امری بود که برای نهادینه شدن دروس توسط این عالم بزرگوار تدبیر شده بود.
شهد شیرین تدبیر، اخلاق، گذشت و عطوفت حضرت آیت الله رودباری و لذت روح افزائی، عمیق نگری حضرت آیت الله لاکانی توشه ای بود که طی مسیر در بقیه راه را آسان و به راحتی توانستم در شورای مدیریت حوزه علمیه قم پذیرفته و از سال ۶۷ وارد حوزه قم شدم.
سطوح دوم و سوم حوزه را از اساتیدی چون حضرات آیات و حجج اسلام شیخ علی اعتمادی ( اصول)؛ مرحوم دوزدوزانی (مکاسب محرمه و بیع)؛ عمانی (برائت و خیارات)؛ طاهری خرم آبادی (بیع فضولی و ولایت فقیه)؛ موسوی و عمادی (کفایه الاصول) را آموختم و از دروس خارج فقه آیات عظام مکارم شیرازی ( فقه حدود و نکاح) جوادی آملی (خمس و صوم و زکات) جعفر سبحانی( اصول) فاضل لنکرانی ( بیع) بهرمند شدم.
البته هم بحثی هایم چه در رشت و چه در قم آقایان کمک‌کار خوبی بودند برای تعمیق آموخته هایم.
سرانجام در روز ۲۸ دی ماه سال ۱۳۶۸ به دست حضرت آیت الله العظمی اراکی مفتخر به پوشیدن لباس روحانیت شدم.
در کنار دروس حوزوی در فعالیت های اجتماعی طلاب از جمله شواری مشورتی نمایندگان مجمع طلاب و ستاد بزرگداشت میرزا حبیب الله رشتی حضور داشتم.

 

وضعیت خانوادگی و ازدواج
بعد از ازدواج همشیره ام در سال ۶۲، دیگر همه کاره خانواده شده بودم و علی رغم سکونت شبانه روزی در مدرسه علمیه جامع رشت، روزانه سعی می کردم سری به والدین بزنم که البته به زندگی طلبگی ام نیز کمک می کرد؛ کم خرج بودم و نصف نان بربری به قیمت ۵ ریال شام و صبحانه ام را تامین می کرد و به دلیل شغل میوه فروشی پدرم، با میوه میانه خوبی داشتم. البته همیشه ته بار که به درد مشتری نمی خورد نیازمان را برطرف می کرد.
به دلیل تنها فرزند پسر بودن و تنها بودن پدر و مادر، تا سال ۶۵ توفیق حضور در جبهه را پیدا ننمودم، و اولین بار همراه با سپاهیان محمد ـ اولین گروه روحانیون رزمی تبلیغی ـ در اردیبهشت ۶۵ به جبهه اعزام شدم، قبل از اعزام مادرم ۱۱۰۰۰ تومان پس انداز شخصی اش را رو کرد و می گفت برای ازدواجت برنامه ریزی کرده ام، فکر می کرد که با موضوع ازدواج می تواند مرا از جبهه منصرف کند، تیرش به سنگ خورد نه از پول گذشتم و نه از جبهه، چون پول را گرفتم و در یک بانک دولتی و یک صندوق قرض الحسنه مردمی به نام خودم پس انداز کرده و عازم جبهه شدم.
نزدیک تیرماه از مأموریت ۴۵ روزه برگشتم و در مراسم جشن دو تن از دوستان (یکی از هم بحثی های مدرسه و یکی از دوستان مسجد) تصمیم به ازدواج گرفتیم. برنامه ریزی اصلی ازدواج مربوط به چند سال قبل و استخاره ای خاص بود؛ از همان زمان فهمیدم که اگر دنبال شریک زندگی می گردم باید برای اخلاق و دین و نفس خودم برنامه ریزی داشته باشم، آیه راهنمائی خوبی داشت که به جای گزینش دیگران، به خودم بیندیشم و بقیه امور را به خداوند واگذار کنم؛ حوالی ۱۰ تیرماه یکی از دوستان هم بحث را که خانمش معلم قرآن حوزه علمیه خواهران بود واسطه قرار دادم و ظرف مدت یک ماه مراسم آشنائی، بله برون فراهم و سپس ازدواج در ۱۰ مرداد ۶۵ برپا شد.
اصرار همسرم به اینکه حتماً وکیل عقدش باید از سادات و حضرت آیت الله رودباری باشد اولین کشتن گربه در دم حجله بود.
بعد از وجود مادری متدین، این بار همراه خوب دیگری هم نصیبم شد و تلاش اندک چند ساله به لطف خداوند با ثمرات چند ده برابر رو برو شده بود. پس از ازدواج به پشتیبانی همسرم پنج بار دیگر تا پایان جنگ به جبهه اعزام شدم و به مناطقی چون سلیمانیه عراق، شلمچه ، فاو و شط العرب رفتم و همسرم در این مدت همراه خوبی برای والدینم بود.
همزمان با اتمام جنگ تحصیلات سطح اول را نیز به پایان رساندم و به تشویق همسرم در امتحانات حوزه علمیه قم شرکت و با امتیاز خوبی قبول شدم.
آبان ماه ۶۷ به قم رفته و اطاقی ۱۶ متری در نبش شهرک امام حسن مجتبی اجاره کردم، برای مهمانان شهرستانی وسط اطاق را پرده می زدیم، باقی مانده شهریه طلبگی پس از پرداخت اقساط و اجاره و هزینه آب و برق، حدود یک هزار تومان می شد که در سررسید یادگاری جبهه، بصورت روزانه سی تومان تقسیم می کردیم و علی رغم گرانی پس از جنگ برکت خوبی داشت، مطمئنا از برکت شهریه حوزه و سررسید ترکش خورده جبهه بود.
تنها دخترم موهبت الهی بود که در سال ۷۵ به ما اهداء شد؛ و در ایام دوری از خانواده دل مشغولی خوبی برای همسرم خصوصا در چهار سال اخیر فراهم کرد.

 


 

فعالیت های فرهنگی
شرکت مستمر چند ساله در کلاس های قرآن مسجد و عهده دار شدن اذان و دعای نماز جماعت در سال های قبل از انقلاب خمیر مایه اولیه بنیه های فرهنگی مذهبی را برایم ایجاد کرد که با پیروزی انقلاب و تشکیل انجمن اسلامی و بسیج محلات به عضویت این مراکز در آمدم.
عضو فعال انجمن اسلامی دبیرستان بودم، در دوران طلبگی هم، تدریس سطوح پائین تر و برخی طلاب مستمع آزاد دل مشغولی ام بود.
پس از عزیمت به قم از مناسبت های مذهبی و انقلابی و تابستان جهت تبلیغ در استان گیلان، چهار محال و بختیاری، زاهدان، چابهار، سراوان، روستا های اطراف قم و مراکز اداری استفاده می کردم، در قم کلاً مستأجر بودم و مهر ۷۵ به تهران آمده و در خانه سازمانی مستقر شدم . به دلیل نزدیکی منزل مسکونی با مسجد شفا یحیائیان خیابان فدائیان اسلام، از ابتداء سال ۷۶ عهده دار امامت جماعت مسجد شدم و توفیق اقامه نماز جماعت صبح و مغرب و عشاء را به صورت مستمر پیدا کردم و تنها درآمدم شغل کارمندی است و از امامت جماعت و ستاد های بازسازی که بعدها در آن فعالیت کردم و غیره چیزی اخذ ننموده ام.
برنامه های خوب فرهنگی مانند شرح و ترجمه شبانه تا ۲۲ جزء قرآن، مسابقات تیمی کتابخوانی، مسابقات بزرگ فجر برای مدارس محله، برگزاری خوب انتخابات شورایاری در محله و محله های همجوار، جلسات خصوصی معرفتی و پرسش و پاسخ با دانشجویان، فرماندهی بسیج مسجد، همکاری در برگزاری گردهمایی ماهانه ائمه جماعات منطقه از جمله این برنامه ها بود.
علی رغم عدم دریافت وجوه شخصی از مسجد، مخارج هنگفتی روی دست اهالی مسجد گذاشتم، و بالغ بر ده ها میلیون بابت برنامه های فرهنگی، بازسازی مسجد، کمک های مردمی در موضوعات مختلف فرهنگی و اجتماعی هزینه کردم.
هیات امنا و مجمع خیرین بیمارستان شفا یحیائیان را با پشتیبانی خیرین بازاری این مسجد راه اندازی کردم که بالغ بر چند صد ملیون هزینه داشته و نوسازی خوبی برای بیمارستان از جمله نو سازی بخش ها، احداث اطاق های عمل و غیره به همت دوستان صورت گرفت،
یادش بخیر، با یک سخنرانی احساسی و فراخوان عمومی در بین الصلاتین مغرب و عشای شامگاه روز زلزله بم، تا وقت نماز صبح یک خاور اغذیه و مایحتاج مردم فراهم شد، و این در حالی بود که عصر جمعه و شب شنبه همه مغازه ها تعطیل بودند. تا اواسط هفته توانستیم بیش از سه خاور جنس برای زلزله زدگان بم از این مسجد ارسال نماییم.
جلسات شرح و ترجمه قرآن را به سایر محلات تهران و از جمله مسجد امیر المومنین رشت، بصورت ماهانه گسترش دادم. پس از برف سال ۸۳ شهرستان رشت، ستاد بازسازی مسجد امیر المومنین پاسکیاب و حافظ آباد را با کمک امام جماعت مسجد (مرحوم حجت الاسلام فاضلی) و همکاری بعضی دوستان صمیمی راه اندازی کردم، که زمینه خوبی برای بازسازی این مسجد فراهم نمود.
مرداد ماه سال ۸۷ که به همراه معاون محترم یکی از فرمانداری های گیلان از کنار مسجد سوخته خورگامی در سبز میدان رشت می گذشتیم، آرزوی تولی امر بازسازی مسجد را نمودم، هفته بعد ستاد بازسازی تشکیل و ظرف دوسال قامت مسجد برافراشته شد و اولین مسجد شبانه روزی برای اوقات نماز در شهر رشت با نام مبارک مسجد امام کاظم (ع) افتتاح گردید.
در کنار بازسازی و نو سازی مساجد، مدیریت مجموعه فرهنگی عترت رشت با اجزاء اجرایی اش بر عهده بنده گذاشته شد، و توانستیم از لحاظ تشکیلاتی هیأت امنا و هیأت مدیره واحد برای مجموعه های متنوع آن راه اندازی نمائیم.
از ۲۴ ساعت روزانه همواره کسری وقت داشتم تا قبل از اعزام به ماموریت خارج از کشور، فعالیت روزانه ام در تهران از اول اذان صبح با اقامه نماز صبح در مسجد شروع می شد و سپس بعد از حضور در درس خارج فقه مقام معظم رهبری و بعد حضور در اداره تا نماز مغرب و سپس اقامه جماعت و امور فرهنگی و ستادی مسجد و بسیج و محله تا پاسی از شب ادامه می‌یافت.
اکثر روزهای پنجشنبه و جمعه را هم به رشت میرفتم و به امور ستادهای بازسازی مساجد و غیره رسیدگی می کردیم. در یکی از هفته ها که زمان را محاسبه کردم مشخص شد ظرف ۹۲ ساعت ، ۱۲ ساعت خوابیده و ۹۰۵ کیلومتر شخصا رانندگی کرده و در چندین شهر استان از هشتپر طوالش تا لنگرود جهت سخنرانی و امور تبلیغی و فرهنگی سرکشی نموده ام.
البته با همان وضعیت جای شکرش باقی بود، چون بعد از ماموریت به خارج، اولا کار دیگر شبانه روزی شد و ثانیا فرصت یک هفته ای مرخصی پس از یکماه و یا دو ماه نیز تقسیم شد بین رشت و تهران و پیگیری های اداری.
جهت خدمت گذاری به مساجد شهر رشت، خیریه خادمان مساجد گیلان را، راه اندازی نمودیم. تولید برخی نشریات مسجد، تشکیل دوره تربیت مربی تفسیر برای ائمه محترم جماعات شهر رشت از جمله برکات این موسسه شد لکن به دلیل ماموریت به خارج از کشور، مقداری کارها به کندی گرائید.

 


 

اشتغال
از آذرماه سال ۷۱ در کنار تحصیل مشغول به فعالیت در دفتر مرکزی سازمان تبلغات اسلامی کشور شدم، و علاوه بر سرپرستی اداره کل حراست سازمان، مسئولیت حراست ۵ دفتر سازمان در قم را به عهده گرفتم و در مهر سال ۷۵ کاملا به تهران منتقل شدم. برگزاری برخی دوره های آموزشی روحانیون ومسئولین سازمان در استان های مختلف و نمایشگاه مجاهدت های خاموش برای روحانیون قم از جمله فعالیت های برجسته اشتغال در سازمان بود.
بهمن سال ۷۶ به سازمان بازرسی کل کشور منتقل شدم و به عنوان سرپرست گروه بازرسی، مسئول بازرسی معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد شدم، منحل شدن بازرسی داخلی چاپخانه ها، ارجاع برخی پرونده ها به دادگاه، جلوگیری غیر مستقیم از صدور حکم مسئولیت برای دختر شایسته دوران طاغوت (سال ۵۶) به عنوان معاون وزیر، از برکات این دوره بود.
در این دوره با همکاری برخی پژوهشگران،۴ شماره «بررسی محصولات فرهنگی» در عرصه کتاب، روزنامه و سینما را برای مسئولین تراز اول کشور (سران قوا، نمایندگان مجلس، وزرا و …. ) تولید نمودیم که تاثیر بسزائی در شناساندن وضع موجود داشت.
از شهریور ۷۷ به محیط علمی و فرهنگی دانشگاه رفتم و به عنوان معاون فرهنگی نهاد دانشگاه علامه طباطبائی مشغول به کار شدم.
برگزاری مسابقات اندیشه مطهر، تورهای علمی زیارتی دانشجویان به قم و مشهد، تشکیل گروه های پژوهشی، راه اندازی دفاتر فرهنگی دانشگاه ها از توفیقات الهی بنده در این دوران بود.
در تیر ماه ۸۰ به دلیل برخی مشکلات کاری به سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع منتقل و در صنایع موشکی مشغول به کار شدم ابتداء معاونت فرهنگی گروه و سپس ریاست عقیدتی سیاسی چند صنعت را به عهده داشتم. تقدیر های مختلف از جمله اعطای زیارت عمره به دلیل فعالیت های ویژه فرهنگی از دستآوردهای این سازمان بود.
از آبان سال ۸۵ به پیشنهاد یکی از دوستان، معاونت اسناد محرمانه و فیزیکی حراست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی را عهده دار شدم و در سال ۸۸ جهت تاسیس و راه اندازی نمایندگی فرهنگی به هرات افغانستان اعزام شدم.
تاسیس و راه اندازی نمایندگی فرهنگی هرات، اجرای برنامه های متنوع فرهنگی در سطح مساجد و مراکز فرهنگی این شهر برگزاری نمایشگاه های فرهنگی و هنری، برگزاری هفته های فیلم و اجرای تئاتر، جشنواره های مختلف در ازدواج های گروهی و غیره از جمله فعالیت های این دوران می باشد؛
از جمله دستاوردهای بزرگ این دوره، راه اندازی کاروان های زیارتی با محوریت مساجد، که علاوه بر ایجاد فرصت زیارت برای کسانی که بعضا بیش از ۲۰ سال از زیارت حضرت رضا علیه السلام محروم بودند موجب شناساندن پیشرفت های جمهوری اسلامی ایران به پیش از ۲۰۰۰۰ نفر علی رغم تحریم ها ، تقویت مساجد هرات و تضمین برنامه های فرهنگی کشور در مقابل ۳۵ کشور غربی فعال در منطقه بود ، این اقدام به جز برکات معنوی زیارت و تقابل با ایران هراسی و شیعه هراسی در سطح منطقه بالغ بر چهارده میلیون یورو ارز گردشگری برای کشور و خصوصا خراسان رضوی جذب نمود واین در حالی بود که به تعداد انگشتان دست هم رسوب و ماندگاری افراد اعزامی در کشور نداشته ایم.
انشا الله که بتوانیم سرباز خوبی برای امام زمان باشیم و بتوانیم خدمت صادقانه ای برای مردم عزیز داشته باشیم.

آمین یا رب العالمین.